loading...
پــــاتوق خـــنده
amirali بازدید : 42 یکشنبه 17 اردیبهشت 1391 نظرات (0)


شب جلو تلویزیون خوابم برده بود

مامانم اومد ساعت 2 نصفه شب پتو انداخت روم بوسم کرد ، کلی هم قربون صدقم رفت بعد موقع رفتن پامو لگد کرد، داد زدم و گفتم : اهههههههههههه پام داغون شد

جواب داد: خاک تو سرت کنن آخه اینجا جای خوابه؟


◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

یادش بخیر ما بچه بودیم ، یه دستمال کهنه ای ، لنگ ماشینی چیزی پیدا میکردن میذاشتن لای پامون بقچه میکردن تا یه هفته بعد بازش کنن الان پوشک زدن واسه بچه با خروجی هوا از هردو طرف ، 8 لایه محافظ ، ویتامینه ، همراه با عصاره مالت ، 12 ایر بگ ، کروز کنترل ، سنسور عقب ، تهویه مطبوع ، با ال سی دی... خلاصه فول آپشن دیگه ! از ال سی دی هم توشو نشون میده دیگه لازم نیست را به را بازش کنن

◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

مربی مهد کودک : کسری جان شمردن بلدی ؟

کسری : آره! داییم یادم داده!

مربیه : آفرین به تو پسر خوشگل و داییت!خوب حالا بگو ببینم، بعد پنج چیه؟

... ... ...

کسری : شیش!

مربیه : آفرین عزیزم، حالا بگو بعد هفت چیه؟

کسری : هشت!

مربیه : آاافرین!

حالا بگو بعد ده چیه؟

کسری : سرباز !!!

بعدش ؟ کسری : بی بی بعدش شاه .....


◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘


یادش بخیر قدیما با هزار تومن میرفتم مغازهٔ با ۲تا نوشابه، ۳بسته چیپس، ۵تا بستنی، ۴تا شکلات میومدم بیرون.

اما الان دیگه نمی‌شه همه جا دوربین هست


◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘


یارو میره رستوران سوپ بخوره

سفارش میده ولی خیلی طول میکشه ،

میبینه یکی اونور نشسته ، یه کاسه سوپ جولوشه و داره سیگار میکشه .

میگه : جناب من عجله دارم ، سوپ شمارو بخورم، سوپ من که اومد مال شما

... سوپ رو که تا آخرش میخوره میبینه یه مارمولک خشکی تهش چسبیده !

... ... ... هر چی خورده بود بالا میاره تو کاسه !

اون سیگاریه میگه :

تو هم دیدیش ... !


◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘


ما ایرانی ها اولین کسانی هستیم که کشف کردیم باطری قلمی با ضربه شارژ میشه

مثال:زمانی که باتری کنترل دستگاهی ضعیف میشه و کار نمیکنه تق و تق میزنیم روش تا مجبور بشه کار کنه!!!


نــــــــــــظــــــــــر یادت نره

amirali بازدید : 32 یکشنبه 17 اردیبهشت 1391 نظرات (0)




بر بلندای تمامی تفکرات مثبت‌گرای خویش،

محکم بایست

و با چشمانی سرشار از کنجکاوی و محبت به دریا نگاه کن،

هر آنچه که در خود می‌جویی را

در گستره‌ی پرتلاطم دریا خواهی یافت.

و

آنگاه

مشکلاتت را به دریا بسپار

 

.

.

.

.


.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

amirali بازدید : 40 یکشنبه 17 اردیبهشت 1391 نظرات (0)



یه روز تو پیاده رو داشتم می رفتم ، از دور دیدم یک کارت پخش کن خیلی با کلاس ، کارت های رنگی قشنگی دستشه ولی این کارت ها رو به هر کسی نمیده ! به خانم ها که اصلاً نمی داد و تحویلشون نمی گرفت ،

در مورد اقایون هم خیلی گزینشی رفتار می کرد و معلوم بود فقط به کسانی کارت میداد که مشخصات خاصی از نظر خودش داشته باشند ، احساس کردم فکر میکنه هر کسی لیاقت داشتن این تبلیغات تمام رنگی خیلی خوشگل و گرون قیمت رو نداره ، لابد فقط به ادم های با کلاس و شیک پوش و با شخصیت میده ! بدجوری کنجکاو بودم بدونم اون کارت ها چین !! با خودم گفتم یعنی نظر این کارت پخش کن خوش تیپ و با کلاس راجع به من چیه ؟! منو تائید می کنه ؟!

کفش هامو با پشت شلوارم پاک کردم تا مختصر گرد و خاکی که روش نشسته بود پاک بشه و برق بزنه ! شکمو دادم تو و در عین حال سعی کردم خودم رو جوری نشون بدم که انگار واسم مهم نیست ! دل تو دلم نبود ! یعنی به من هم از این کاغذهای خوشگل میده ؟! همین طور که سعی می کردم با بی تفاوتی از کنارش رد بشم با لبخندی بهم نگاه کرد و یک کاغذ رنگی طرفم گرفت و گفت : اقای محترم ! بفرمایید !

قند تو دلم اب شد ! با لبخندی ظاهری و با حالتی که نشون بدم اصلا برام مهم نیست بهش گفتم : می گیرمش ولی الان وقت خوندنش رو ندارم ! چند قدم اونورتر پیچیدم توی قنادی و اون قدر هول بودم که داشتم با سر می رفتم توی کیک ! وایستادم و با ذوق تمام به کاغذ نگاه کردم ، فکر می کنید رو کاغذ چی نوشته بود ؟؟

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.


دیگر نگران طاسی سر خود نباشید ! پیوند مو با جدیدترین متد روز اروپا و امریکا !!

amirali بازدید : 32 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

قلبم خیلی وقته زیر پات له شد

پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم…ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم…

سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود…اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به

وضوح حس می کردیم…

می دونستیم بچه دار نمی شیم…ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از

ماست…اولاش نمی خواستیم بدونیم…با خودمون می گفتیم…عشقمون واسه یه

زندگی رویایی کافیه…بچه می خوایم چی کار؟…در واقع خودمونو گول می زدیم…

هم من هم اون…هر دومون عاشق بچه بودیم…

تا اینکه یه روز

علی نشست رو به رومو

گفت…اگه مشکل از من باشه …تو چی کار می کنی؟…فکر نکردم تا شک کنه که

دوسش ندارم…خیلی سریع بهش گفتم…من حاضرم به خاطر

تو رو همه چی خط سیاه بکشم…علی که انگار خیالش راحت شده بود یه نفس

راحت کشید و از سر میز بلند شد و راه افتاد…

گفتم:تو چی؟گفت:من؟

گفتم:آره…اگه مشکل از من باشه…تو چی کار می کنی؟

برگشت…زل زد به چشام…گفت:تو به عشق من شک داری؟…فرصت جواب ندادو

گفت:من وجود تو رو با هیچی عوض نمی کنم…

با لبخندی که رو صورتم نمایان شد خیالش راحت شد که من مطمئن شدم اون

هنوزم منو دوس داره…

گفتم:پس فردا می ریم آزمایشگاه…

گفت:موافقم…فردا می ریم…

و رفتیم…نمی دونم چرا اما دلم مث سیر و سرکه می جوشید…اگه واقعا عیب از من

بود چی؟…سر

خودمو با کار گرم کردم تا دیگه فرصت

فکر کردن به این حرفارو به خودم ندم…

طبق قرارمون صبح رفتیم آزمایشگاه…هم من هم اون…هر دو آزمایش دادیم…بهمون

گفتن جواب تا یک هفته دیگه حاضره…

یه هفته واسمون قد صد سال طول کشید…اضطرابو می شد خیلی اسون تو چهره

هردومون دید…با

این حال به همدیگه اطمینان می دادیم

که جواب ازمایش واسه هیچ کدوممون مهم نیس…

بالاخره اون روز رسید…علی مث همیشه رفت سر کار و من خودم باید جواب ازمایشو

می گرفتم…دستام مث بید می لرزید…داخل ازمایشگاه شدم…

علی که اومد خسته بود…اما کنجکاو…ازم پرسید جوابو گرفتی؟

که منم زدم زیر گریه…فهمید که مشکل از منه…اما نمی دونم که تغییر چهره اش از

ناراحتی بود…یا از

خوشحالی…روزا می گذشتن و علی روز به روز نسبت به من سردتر و سردتر می

شد…تا اینکه یه روز که دیگه صبرم از این رفتاراش طاق شده بود…بهش

گفتم:علی…تو

چته؟چرا این جوری می کنی…؟

اونم عقده شو خالی کرد گفت:من بچه دوس دارم مهناز…مگه گناهم چیه؟…من

نمی تونم یه عمر بی بچه تو یه خونه سر کنم…

دهنم خشک شده بود…چشام پراشک…گفتم اما تو خودت گفتی همه جوره منو

دوس داری…گفتی حاضری بخاطرم قید بچه رو بزنی…پس چی شد؟

گفت:آره گفتم…اما اشتباه کردم…الان می بینم نمی تونم…نمی کشم…

نخواستم بحثو ادامه بدم…پی یه جای خلوت می گشتم تا یه دل سیر گریه کنم…و

اتاقو انتخاب کردم…

من و علی دیگه با هم حرفی نزدیم…تا اینکه علی احضاریه اورد برام و گفت می خوام

طلاقت بدم…یا زن بگیرم…نمی تونم خرج دو نفرو با هم بدم…بنابراین از فردا تو واسه

خودت…منم واسه خودم…

دلم شکست…نمی تونستم باور کنم کسی که یه عمر به حرفای قشنگش دل خوش

کرده بودم…حالا به همه چی پا زده…

دیگه طاقت نیاوردم لباسامو پوشیدمو ساکمم بستم…برگه جواب ازمایش هنوز توی

جیب مانتوام بود…

درش اوردم یه نامه نوشتم و گذاشتم روش و هر دو رو کنار گلدون گذاشتم…احضاریه

رو برداشتم و از خونه زدم بیرون…

توی نامه نوشت بودم:

علی جان…سلام…

امیدوارم پای حرفت واساده باشی و منو طلاق بدی…چون اگه این کارو نکنی خودم

ازت جدا می شم…

می دونی که می تونم…دادگاه این حقو به من می ده که از مردی که بچه دار نمی

شه جدا شم…وقتی جواب ازمایشارو گرفتم و دیدم که عیب از توئه…باور کن اون قدر

برام بی اهمیت بود که حاضر

بودم برگه رو همون جاپاره کنم…

اما نمی دونم چرا خواستم یه بار دیگه عشقت به من ثابت شه…

توی دادگاه منتظرتم…امضا…مهناز

amirali بازدید : 27 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
مادر من فقط یک چشم داشت . من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود.

اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت 

یک روز اومده بود دم در مدرسه که به من سلام کنه و منو با خود به خونه ببره 

خیلی خجالت کشیدم . آخه اون چطور تونست این کار رو بامن بکنه ؟ 

به روی خودم نیاوردم ، فقط با تنفر بهش یه نگاه کردم وفورا از اونجا دور شدم 

روز بعد یکی از همکلاسی ها منو مسخره کرد و گفت هووو .. مامان تو فقط یک چشم داره 

فقط دلم میخواست یک جوری خودم رو گم و گور کنم . کاش زمین دهن وا میکرد و منو ..کاش مادرم یه جوری گم و گور میشد... 

روز بعد بهش گفتم اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال کنی چرا نمی میری... 

اون هیچ جوابی نداد.... 

حتی یک لحظه هم راجع به حرفی که زدم فکر نکردم ، چون خیلی عصبانی بودم . 

احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت 

دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ کاری با اون نداشته باشم 

سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم 

اونجا ازدواج کردم ، واسه خودم خونه خریدم ، زن و بچه و زندگی... 

از زندگی ، بچه ها و آسایشی که داشتم خوشحال بودم 

تا اینکه یه روز مادرم اومد به دیدن من. 

اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه ها شو. 

وقتی ایستاده بود دم در بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد کشیدم که چرا خودش رو دعوت کرده که بیاد اینجا ، اونم بی خبر 

سرش داد زدم ": چطور جرات کردی بیای به خونه من و بجه ها رو بترسونی؟!" گم شو از اینجا! همین حالا 

اون به آرامی جواب داد : " اوه خیلی معذرت میخوام مثل اینکه آدرس رو عوضی اومدم " و بعد فورا رفت واز نظر ناپدید شد . . 

یک روز یک دعوت نامه اومد در خونه من درسنگاپور برای شرکت درجشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه 

ولی من به همسرم به دروغ گفتم که به یک سفر کاری میرم . 

بعد از مراسم ، رفتم به اون کلبه قدیمی خودمون ؛ البته فقط از روی کنجکاوی . 

همسایه ها گفتن که اون مرده 

ولی من حتی یک قطره اشک هم نریختم . 

اونا یک نامه به من دادند که اون ازشون خواسته بود که به من بدن 

ای عزیزترین پسر من ، من همیشه به فکر تو بوده ام ، منو ببخش که به خونت تو سنگاپور اومدم و بچه ها تو ترسوندم ، 

خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میآی اینجا . 

ولی من ممکنه که نتونم از جام بلند شم که بیام تورو ببینم 

وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینکه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم 

آخه میدونی ... وقتی تو خیلی کوچیک بودی تو یه تصادف یک چشمت رو از دست دادی. 

به عنوان یک مادر نمی تونستم تحمل کنم و ببینم که تو داری بزرگ میشی با یک چشم 

بنابراین چشم خودم رو دادم به تو 

برای من اقتخار بود که پسرم میتونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور کامل ببینه 

با همه عشق به تو




amirali بازدید : 24 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

اوایل ترم بود...

صبح زود بیدار شدم که برم دانشگاه. چون عجله داشتم بجای ۵۰۰۰ تومنی یه پونصدی از کشوم برداشتمو زدم بیرون . سوار تاکسی که شدم دیدم اووووف یکی از دخترای خوشگل کلاس جلو نشسته ! یه کم که گذشت گفتم بذار کرایه شو حساب کنم نمک گیر شه بلکه یه فرجی شد !

با صدایی که دو رگه شده بود پونصدی رو دادم به راننده و گفتم: کرایه ی خانم رو هم حساب کنید !

دختره برگشت عقب تا منو دید کلی سلام و احوالپرسی و تعارف که نه اجازه بدین خودم حساب میکنم و این حرفا ! منم که عمرا این موقعیتو از دست نمیدادمو کوتاه نمی اومدم ! میگفتم به خدا اگه بزارم! تمام این مدتم دستم دراز جلوی راننده ! همه شم میدیدم نیشِ راننده بازه ! خلاصه گذاشت حسابی گلوی خودمو پاره کنم،

بعدش گفت : چطوره با این پونصدی کرایه ی بقیه رو هم تو حساب کنی ؟! یهو انگار فلج شدم . آخه پول دیگه ای نداشتم ! الکی سرمو کردم تو کیفمو وقت کشی تابلوُ که دیدم خانم خوشگله کرایه ی جفتمونو حساب کرد ! ولی از خنده داشت میترکید ! تو کلاس داشت گریه ام می گرفت که اس ام اس داد و گفت : پیش میاد عزیزم ناراحت نباش ! موافقی ناهارو با هم بخوریم ؟!

حالا من بیچاره شارژ هم نداشتم جواب بدم!

خلاصه عین اسکلا انقد بهش زل زدم تا نگام کنه و گفتم : باشه!! این شد که ما چند ماهه باهم دوستیم ولی یه بار که گوشیشو نگاه کردم دیدم اسمِ منو “مستضعف” سیو کرده !
amirali بازدید : 26 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
یک جراح استخوان می گوید: به نظر من یک سری اعمال و حرکات وجود دارد که مغز انسان قادر به انجام نیست و یا اینکه برای آنها برنامه ریزی نشده است. تست زیر این نکته را ثابت‌می‌کند. تست زیر نمونه‌ی از حرکاتی است که با انجام آن مغز درگیر و گیج می‌شود. حتی اگر بارها و بارها این عمل را انجام دهید، مغز با سردر گمی زیاد همان نتیجه را نشان خواهد داد و‌ هیچ تغییری بوجود نخواهد آمد. یعنی شما نمی‌توانید، با سعی و تمرین مداوم پای تان را با هوش کنید. چرا که مغز شما از قبل برنامه ریزی شده است. این تست بسیار هیجان انگیز تنها چند ثانیه طول می‌کشد. باور کردنی نیست، ولی کاملا صحت دارد.همین حالا آن را امتحان کنید.


 در حالیکه مقابل مانیتورتان نشستید (هر جای دیگر مانند؛ صندلی، مبل...) پای راستتان را کمی بالا آورید و در جهت عقربه‌های ساعت بچرخانید. در همین حال با دست راست شماره ۶ را در هوا بنویسید
(عدد ۶ را از بالایش شروع کنید یعنی حرکتی در خلاف عقربه های ساعت)

مسیر چرخش پای شما تغییر کرد نه؟!! یعنی پای شما خلاف عقربه‌های ساعت شروع به چرخیدن کرد. درسته؟
هنوز دانشمندان علتی برای این عکس العمل مغزپیدا نکرده‌اند. در نتیجه هیچ‌کاری برای تغییر آن نمی‌توان انجام داد. جالب بود نه؟!!.... شما می‌توانید بارها و بارها این آزمایش را انجام دهید و بارها و بارها همان نتیجه را مشاهده کنید .
amirali بازدید : 19 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

آینده:
یـک زن تــا زمانیکه ازدواج نکرده نگران آینده است. یک مردتا زمانیـکـه ازدواج نـــکرده هــــرگز نگران آینده نخواهد بود.
.
موفقیت:
یــک مرد موفق کسی است که بیشتر از آنچه هـمــسرش خرج میکند درآمد داشته باشد. یک زن موفق کسی است که بتواند چنین مردی را پیدا کند.
.


ازدواج:
یک زن به امید اینکه شوهرش تغییر کند با او ازدواج میکند ولی تغییر نمیکند. یک مــرد به این امید با همسرش ازدواج میکند که تغییر نکند، ولی تغییر میکند.
.

amirali بازدید : 22 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

خونه مشغول كاربودم كه دخترم بدو بدو اومد و پرسید .

دخترم : مامان تو زنی یا مردی ؟

من : زنم دیگه پس چی ام ؟

دخترم : بابا ، چی اونم زنه ؟

من : نه مامانی بابا مرده .

دخترم : راست میگی مامان ؟

من : آره چطور مگه ؟

دخترم : هیچی مامان ! دیگه كی زنه ؟

من : خاله مریم ، خاله آرزو ، مامان بزرگ

دخترم : دایی سعید هم زنه ؟

من : نه اون مرده !

دخترم : از كجا فهمیدی زنه ؟

من : فهمیدم دیگه مامان، از قیافش .

دخترم : یعنی از چی ؟ از قیافه ات؟

من : از اینكه خوشگلم

دخترم : یعنی هر كی خوشگل بود زنه ؟

من : اره دخترم

دخترم : بابا از كجا فهمید مرده

من : اونم از قیافش فهمید . یعنی بابایی چون ریش داره و ریشهاشو میزنه و زیاد
خوشگل نیست مرده !

دخترم : یعنی زنا خوشگلن مردا زشتن ؟

من : آره تقریبا .

دخترم : ولی بابایی كه از تو خوشگل تره

من : اولا تو نه شما بعدشم باباییت كجاش از من خوشگل تره ؟

دخترم : چشاش

من : یعنی من زشتم مامان ؟

دخترم : آره

من : مرسی

دخترم : ولی دایی سعید هم از خاله خوشگلتره !!

من : خوب مامان بعضی وقتها استثنا هم هست

دخترم : چی اون حرفه كه الان گفتی چی بود

من : استثنا یعنی بعضی وقتها اینجوری میشه

دخترم : مامان من مردم

من : نه تو زنی

دخترم : یعنی منم زشتم

من : نه مامان كی گفت تو زشتی تو ماهی ، ولی تو الان كودكی

دخترم : یعنی من زن نیستم ؟

من : چرا جنسیتت زنه ولی الان كودكی

دخترم : یعنی چی ؟

من : ببین مامان همه ی آدما شناسنامه دارن كه توی شناسنامه شون جنسیتشون مشخص
میشه جنسیت تو هم توی شناسنامه ات زنه .

دخترم : یعنی منم مامانم ؟

من : اره دیگه تو هم مامان عروسكهاتی

دخترم : نه ، مامان واقعی ام ؟

من : خوب تو هم یه مامان واقعی كوچولو برای عروسكهات هستی دیگه

دخترم : مامان مسخره نباش دیگه من چی ام ؟

من : تو كودكی

دخترم : كی زن میشم ؟

من : بزرگ شدی

دخترم : مامان من نفهمیدم كیا زنن ؟

من : ببین یه جور دیگه میگم . كی بتو شیر داده تا خوردی بزرگ شدی

دخترم : بابا

من : بابات كی بتو شیر داد ؟ !!!!!!!!!!

دخترم : بابا هر شب تو لیوان سبزه بهم شیر میده دیگه

من : نه الان رو نمی گم ، كوچولو بودی ؟

دخترم : نمی دونم

من : نمی دونم چیه ؟ من دادم دیگه

دخترم : كی؟

من : ای بابا ولش كن ، بین مامان ، زنها سینه دارن كه باهاش به بچه ها شیر میدن
، ولی مردا ندارن

دخترم : خب بابا هم سینه داره

من : اره داره ولی باهاش شیر نمی ده !! فهمیدی

دخترم : خوب منم سینه دارم ولی شیر نمی دم پس مردم .

من : ای بابا ببین مامان جون خودت كه بزرگ بشی كم كم می فهمی .

دخترم : الان می خوام بفهمم .

من : خوب هر كی روسری سرش كنه زنه هر كی نكنه مرده

دخترم : یعنی تو الان مردی میریم پارك زن میشی

من : نه ببین ، من چیه تو میشم ؟

دخترم : مامانم

من : خوب مامانا همشون زنن و باباها همشون مردن

دخترم : آهان فهمیدم .

من : خدا خیرت بده كه فهمیدی ، برو با عروسكهات بازی كن

****
نیم ساعت بعد

دخترم : مامان یه سوال بپرسم

من : بپرس ولی در مورد زن و مرد نباشه ها

دخترم : در مورد ماهی قرمزه است .

من : خوب بپرس

دخترم : مامان ماهی قرمزه زنه یا مرده ؟!!

amirali بازدید : 27 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
پسرا:
1- با ماشین میرن به بانک، پارک میکنن، میرن دم دستگاه عابر بانک.

2- کارت رو داخل دستگاه میذارن.

3- کد رمز رو میزنن، مبلغ درخواستی رو وارد میکنن.

4- پول و کارت رو میگیرن و میرن.


خانوما:


1- به خودشون عطر میزنن.

2-با ماشین میرن دم بانك.

3- احتمالاً موهاشون رو هم چک میکنن.

4- در پارک کردن ماشین مشکل پیدا میکنن.

5- در پارک کردن ماشین خیلی مشکل پیدا میکنن.

6- بلاخره ماشین رو پارک میکنن.

7- توی کیفشون دنبال کارتشون میگردن.

8- کارت رو داخل دستگاه میذارن، کارت توسط ماشین پذیرفته نمیشه.

9- کارت تلفن رو میندازن توی کیفشون.

10- دنبال کارت عابربانکشون میگردن.

11- کارت رو وارد دستگاه میکنن.

12- توی کیفشون دنبال تیکه کاغذی که کد رمز رو روش یاداشت کردن میگردن.

13- کد رمز رو وارد میکنن.

14- ۲دقیقه قسمت راهنمای دستگاه رو میخونن.

15- کنسل میکنن.

16- دوباره کد رمز رو میزنن.

17- مبلغ درخواستی رو میزنن.

18- دستگاه ارور (خطا) میده.

19- مبلغ بیشتری رو درخواست میکنن.

20- دستگاه ارور (خطا) میده.

21- بیشترین مبلغ ممکن در خواست میکنن.

22- پول رو میگیرن.

23- برمیگردن به ماشین.

24- آرایششون رو توی آینه عقب چک میکنن.

25- توی کیفشون دنبال سویچ ماشین میگردن.

26- استارت میزنن.

27- پنجاه متر میرن جلو.

28- ماشین رو نگه میدارن.

29- دوباره برمیگردن جلوی بانک.

30- از ماشین پیاده میشن.

31- کارتشون رو از دستگاه عابر بانک بر میدارن. (حواس نمی‌ذاره برای آدم)

32- سوار ماشین میشن.

33- احتمالاً یه نگاهی هم به موهاشون میندازن.

34- پنج کیلومتر میرن جلو.

35- ترمز دستی رو آزاد میکنن. (میگم چرا اینقدر یواش میره)

amirali بازدید : 22 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

1-دختر ها خیلی دوست دارند جای پسر ها باشند اما پسر ها اصلاً دوست ندارند جای دختر ها باشند


2- اگر یه دختر یک مشکل غیر قابل حل داشته باشه از خونه فرار میکنه اما یه پسر اگر یک مشکل غیر قابل حل داشته باشه اعضای خانواده اش رو از خونه فراری میده!


3- یه دختر اگر دو تا مشکل غیر قابل حل داشته باشه خودکشی میکنه اما یه پسر اگر دو تا مشکل غیر قابل حل داشته باشه اعضای خانواده اش رو میکشه


4- یه پسر اگر 3 تا مشکل غیر قابل حل داشته یه هفته افسرده میشه بعد با 3 تا مشکل کنار میاد و زندگیش رو میکنه اما تا کنون دختری که 3 تا مشکل داشته باشه دیده نشده چون همشون در مرحله دو تا مشکل خودکشی میکنند و به سه تا نمیرسه مشکلاتشون!!!


5- دخترا از پسرا موهاشون کوتاهتره!

amirali بازدید : 25 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

اگه میخوای یکم گریه کنی این داستان رو تا اخرش بخون



وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو "داداشی" صدا می کرد.

به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون توجهی به این مساله نمی کرد. آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست. من جزومو بهش دادم .بهم گفت: "متشکرم".

می خوام بهش بگم، میخوام که بدونه، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم. من عاشقشم. اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .

http://s2.picofile.com/file/7139377311/426342_Df8UZfSR.jpg


ادامه داستان در ادامه داستان

amirali بازدید : 28 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

یک روز خانم  با یک کیف پر از پول به یکی از شعب بزرگترین بانک کانادا مراجعه نمود

و حسابی با موجودی ۱ میلیون دلار افتتاح کرد . سپس به رئیس شعبه گفت به دلایلی مایل

است شخصاً مدیر عامل آن بانک را ملاقات کند . و طبیعتاً به خاطر مبلغ هنگفتی که سپرده

گذاری کرده بود ، تقاضای او مورد پذیرش قرار گرفت . قرار ملاقاتی با مدیر عامل بانک برای آن

خانم ترتیب داده شد .


              بقیه داستان در ادامه داستان


amirali بازدید : 22 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

عشق تو تمام تنم را در آغوش گرفته ،

مثل یک زندانی در بند شده ام که راه فراری ندارد ...

و یا مثل یک ماهی در حوض که اگر آب را از او بگیرند می میرد !

انگار نگاهم را نیز به غارت برده ای ،

که جز تو هیچکس را نمی بیند و به دلی دیگر دل نمی بندد ...

دوست دارم این اسارت ها را ،این وابستگی به تو را 

این دلتنگی های دلم را ،

که لحظه لحظه اش در خاطرم خاطره انگیز می شود ،

دوست دارم این با تو بودن ها را ،این بی تو نبودن ها را 

این از تو نوشتن ها را ،

که دستانم را راضی به در آغوش گرفتن قلم می کند ...

دلم می خواهد جنگل وجودم با شعله نگاهت آتش گیرد ،

همه چیز بسوزد

و من در میان خاکستر های سوخته باز هم نام تو را بیابم ...

عطر نفسهایت درون ریه هایم بپیچد،

و بی آنکه نیاز به هوایی برای نفس کشیدن باشد ،

با گرمای نفست آرام آرام نفس بکشم ...

چون دلم به این سادگی ها آرام می شود !

محال است یک روز از این احساس جدا شوم ...

حتی اگر قلبم بخواهد تو را فراموش کند ،

او را از سینه بیرون می کشم ،

تا باز هم تو را داشته باشم ...

amirali بازدید : 23 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

قبل از ازدواج : خوابیدن تا لنگ ظهر

بعد از ازدواج : بیدار شدن زودتر از خورشید

نتیجه اخلاقی : سحر خیز شدن

 

قبل از ازدواج : رفتن به سفر بی اجازه

بعد از ازدواج : رفتن به حیاط با اجازه

نتیجه اخلاقی : معتبر شدن

 

قبل از ازدواج : خوردن بهترین غذاها بی منت

بعد از ازدواج : خوردن غذا های سوخته با منت

نتیجه اخلاقی : تقویت معده

 

قبل از ازدواج : استراحت مطلق بی جر و بحث

بعد از ازدواج : كار كردن در شرایط سخت

نتیجه اخلاقی : ورزیده شدن

 

قبل از ازدواج : دید و بازدید از اماكن تفریحی

بعد از ازدواج : سر زدن به فامیل خانوم

نتیجه اخلاقی : صله رحم

 

قبل از ازدواج : آموزش گیتار و سنتور و غیره

بعد از ازدواج : آموزش بچه داری و شستن ظرف

نتیجه اخلاقی : همدردی با مردها

 

قبل از ازدواج : گرفتن پول تو جیبی از پاپا

بعد از ازدواج : دادن كل حقوق به خانوم

نتیجه اخلاقی : مستقل شدن

 

قبل از ازدواج : ایستادن در صف سینما و استخر

بعد از ازدواج : ایستادن در صف شیر و گوشت

نتیجه اخلاقی : آموزش ایستادگی

 

قبل از ازدواج : رفتن به سفرهای هفتگی

بعد از ازدواج : در حسرت رفتن به پارك سر كوچه

نتیجه اخلاقی : امنیت كامل.

amirali بازدید : 23 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

ضدحال یعنی وقتی منتظر فیلم مورد علاقت هستی برق بره!
ضدحال یعنی بعد از کلی مصیبت که بابات برات موبایل ثبت نام کرده همه سیمکارتا بیاد جز مال تو!
ضدحال یعنی یه جلسه سر کلاس نری فقط همون یه جلسه استاد حضور غیاب کنه!
ضدحال یعنی با شکم گرسنه بری تو صف ژتون تموم کرده باشن!
ضدحال یعنی یه هفته قبل از اینکه جشن تولد بگیری خاله مامانت فوت کنه!
ضدحال یعنی قبض تلفن بیاد ....... تومن!
ضدحال یعنی بعد از کلی مخ زدن تو اینترنت همینکه بیای به نتیجه برسی اشتراکت تموم بشه !
ضدحال یعنی با.۹.۷۵ افتادن!
ضد حال یعنی یه مانتو خوشگل بخری همون روز اول گیر کنه به صندلی پاره بشه!
ضدحال یعنی صبح ساعت ۷ بری سر کلاس استاد نیاد!
ضدحال یعنی شرطی بیدل بزنی امتیازت بشه ۲۵!
ضدحال یعنی بعد اینکه کلی افه زبان اوومدی نمره زبانت بشه۱۰
ضدحال یعنی داداش کوچیکت ۲شاخه مودمو اشتباهن بزنه تو پریز برق!
ضد حال یعنی بری عروسی خانمها و اقایون جدا باشن!
ضدحال یعنی نفر ۱۱کنکور شدن!
ضدحال یعنی کارگردان شدن حنا مخملباف!
ضدحال یعنی کاندید شدن رفسنجانی برای انتخابات مجلس!
ضدحال یعنی خواننده شدن میناوند!
ضدحال یعنی حسنی امام جمعه ارومیه!
ضدحال یعنی فیلم ژاپنی!
ضدحال یعنی عشق یه طرفه!
ضدحال یعنی گل خوردن دقیقه ۹۰!
ضدحال یعنی صبح روزی که با دوستات میخوای بری کوه بارون بیاد!
ضدحال یعنی از سرویس دانشگاه جا موندن!
ضدحال یعنی با ماشین بابا جریمه شدن!
ضدحال یعنی سلام کنی جوابتو ندن!
ضدحال یعنی عینکت سر جلسه امتحان بیفته زمین بشکنه!
ضد حال یعنی سر جلسه امتحان خدکارت تموم بشه!
ضدحال یعنی تاکسی سوار شی وسط راه بنزین تموم کنه!
ضدحال یعنی دفترچه تلفنتو گم کنی!
ضد حال یعنی اونیکه خیلی دوستش داری رو نتونی ببینی!
ضدحال یعنی درس رو بلد نباشی و پنج دقیقه مونده به زنگ تفریح استاد اسمتو صدا كنه!
ضدحال یعنی یك قدمی خط پایان مسابقه دو به زمین بیفتی و آخر بشی!
ضدحال یعنی روز آخر خدمت سربازی اضافه خدمت بخوری!
ضدحال یعنی سر سفره عقد عروس خانوم بگه نه
amirali بازدید : 18 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

با سلام

کلاسهای آموزشی سبزه گره زنی آغاز شد !

گره ازدواج

گره کنکور

گره جدایی !

گره ملوانی !

دوبل گره !

گره کور !

با تضمین بروارده شدن آرزو !

(گارانتی تا سیزده سال بعد !)

------------------------------------------------------------------

بقیه اس ام اس ها در ادامه مطلب

amirali بازدید : 21 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

دخترجوانی از مکزیک برای یک مأموریت اداری چندماهه به آرژانتین منتقل شد.

پس از دوماه، نامه ای از نامزد مکزیکی خود دریافت می کند به این مضمون:

لورای عزیز، متأسفانه دیگر نمی توانم به این رابطه از راه دور ادامه بدهم

 و باید بگویم که دراین مدت ده بار به توخیانت کرده ام !!!

 ومی دانم که نه تو و نه من شایسته این وضع نیستیم.

 من را ببخش و عکسی که به تو داده بودم برایم پس بفرست


باعشق : روبرت

دخترجوان رنجیـده خاطر از رفتار مرد،

 از همه همکاران و دوستانش می خواهد که عکسی از نامزد،

 برادر، پسرعمو، پسردایی ... خودشان به او قرض بدهند

 و همه آن عکسها را که کلی بودند با عکس روبرت، نامزد بی وفایش،

 در یک پاکت گذاشته و همراه با یادداشتی برایش پست می کند،

 به این مضمون:

روبرت عزیز، مرا ببخش، اما هر چه فکر کردم قیافه تو را به یاد نیاوردم،

 لطفاً عکس خودت را از میان عکسهای توی پاکت جدا کن و بقیه را به من برگردان .....

amirali بازدید : 42 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در یک کنفرانس می رفتند. در ایستگاه قطار سه آمریکایی هر کدام یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که ایرانی ها سه نفرشان یک بلیط خریده اند. یکی از آمریکایی ها گفت: چطور است که شما سه نفری با یک بلیط مسافرت می کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهیم.


همه سوار قطار شدند. آمریکایی ها روی صندلی های تعیین شده نشستند، اما ایرانی ها سه نفری رفتند توی یک توالت و در را روی خودشان قفل کردند. بعد، مامور کنترل قطار آمد و بلیط ها را کنترل

کرد. بعد، در توالت را زد و گفت: بلیط، لطفا! بعد، در توالت باز شد و از لای در یک بلیط آمد بیرون، مامور قطار آن بلیط را نگاه کرد و به راهش ادامه داد. آمریکایی ها که این را دیدند، به این نتیجه رسیدند که چقدر ابتکار هوشمندانه ای بوده است.


بعد از کنفرانس آمریکایی ها تصمیم گرفتند در بازگشت همان کار ایرانی ها را انجام دهند تا از این طریق مقداری پول هم برای خودشان پس انداز کنند. وقتی به ایستگاه رسیدند، سه نفر آمریکایی یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که آن سه ایرانی هیچ بلیطی نخریدند. یکی از آمریکایی ها پرسید:


چطور می خواهید بدون بلیط سفر کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهم.

سه آمریکایی و سه ایرانی سوار قطار شدند، سه آمریکایی رفتند توی یک توالت و سه ایرانی هم رفتند توی توالت بغلی آمریکایی ها و قطار حرکت کرد. چند لحظه بعد از حرکت قطار یکی از ایرانی ها از توالت بیرون آمد و رفت جلوی توالت آمریکایی ها و گفت: بلیط، لطفا!




amirali بازدید : 31 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

می دونین فرق بین زن و رادیو چیه؟

اره هردوشون هرچی دلشون بخواد می گن ولی هیچی نمی خوان بشنوند !

_______________________

یه کلاغ تو آسمون تخم میزاره ولی تخمش نمی افته پایین اگه گفتی چرا ؟

.

.

.


خوب اسکول شورت پاش بوده

_______________________

می دونی miscall چیه؟؟
.

.

.
واحد اندازه گیری زعفروونه دیگه مثلا میگن یه miscall زعفرروون!!!


_______________________

فرق باتری با مادر زن چیه ؟
.
.
.
باتری حداقل یک قطب مثبت دارد اما مادر زن هیچ چیز مثبتی ندارد!!!

_______________________

مار و زرافه با هم ازدواج می کنن بچه شون می شه قورباغه !!! اگه گفتی چرا ؟
.
.

.
چون بچه دار نمی شدن بچه شونو از پرورشگاه میارن!

_______________________

پنج دادش یه تاکسی میخرن بعد یک ماه ورشکست میشن میدونین چرا ؟

.

.

.

چون پنج تایی با هم میرفتن مسافر کشی !

_______________________

میدونین چرا زن ها کمتر فوتبال بازی میکنن ؟

.

.

.

چون کمتر زنی حاضر میشه با ده تا زن دیگه یه جور لباس بپوشه !

 

amirali بازدید : 34 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
استاد : وقتی بزرگ شدی چه میکنی؟
شاگرد : ازدواج!
استاد : نخیر منظورم اینه که چی میشی؟
شاگرد : داماد!
استاد : اوه! منظورم این است وقتی بزرگ شوی چی بدست می آوری؟
شاگرد : زن!!
استاد : ابله!!! وقتی بزرگ شوی برای پدر و مادرت چی میگیری؟
شاگرد : عروس میگیرم!
استاد : پسرجان پدر و مادرت در آینده از تو چه میخواهند؟
شاگرد : یک زندگی متاهلی موفق.
amirali بازدید : 23 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
صبح: دیدن رویای شاهزاده سوار بر اسب در خواب….

6 صبح: در اثر شکست عشقی که در خواب از طرف شاهزاده می خوره از خواب می پره

7 صبح: شروع می کنه به آماده شدن . آخه ساعت ۱۲ ظهر کلاس داره!!!!!!!!

8 صبح: پس از خوردن صبحانه مفصل (علی رغم ۱۸ کیلو اضافه وزن) شروع می کنه به جمع آوری وسایل مورد نیاز: جوراب و مانتو و کیف و لوازم آرایش و لوازم آرایش و لوازم آرایش و لوازم آرایش و…

9 صبح: آغاز عملیات حساس زیر سازی بر روی صورت (جهت آرایش)

10 صبح: عملیات زیرسازی و صافکاری و نقاشی همچنان با جدیت ادامه دارد

11 صبح: عملیات آرایش و نقاشی و لنز کاری و فیشیل و فوشول با موفقیت به پایان می رسد و پس از اینکه دختر خودش رو به مدت نیم ساعت از زوایای مختلف در آیینه بررسی کرد و مامان جون ۱۹ تا عکس از زوایای مختلف ازش گرفت، به امید خدا به سمت دانشگاه میره

12 ظهر: کلاس شروع شده و دختره وارد کلاس میشه تا یه جای خوب برا خودش بگیره. (جای خوب تعابیر مختلفی داره . مثلا صندلی بغل دستی پولدارترین پسر دانشگاه - صندلی فیس تو فیس با استاد: در صورتی که استاد کم سن و سال و مجرد باشد و … )

1 ظهر: وسط کلاس موبایل دختر می زنگه و دختر با عجله از کلاس خارج میشه تا جواب منیژه جون رو بده. و منیژه جون بعد از ۱/۵ ساعت که قضیه خاستگاری دیشبش رو + قضیه شکست عشقی دوست مشترکشون رو براش تعریف کرد گوشی رو قطع می کنه. اما دیگه کلاس تموم شده

2 ظهر: کلاس تموم شده و دختر مجبوره از یکی از پسرای کلاس جزوه بگیره. توجه داشته باشین دختر نباید از دخترا جزوه بگیره. آخه جزوه دخترا کامل نیست!!!!!!!!

3 ظهر: دختر همچنان در جستجوی کیس مناسب جهت دریافت جزوه!!!!!

4عصر: دختر نا امید در حرکت به سمت خانه

5 عصر: یکدفعه ماشین همون پسر پولداره که جزوه هاشم خیلی کامله جلوی پای دختره ترمز می کنه و ازش می خواد که برسونتش.

6 عصر: دختر به همراه شاهزاده رویاهاش در کافی شاپ گل زنبق!!! میز دوم. به صرف سیرابی گلاسه.

7 عصر: دختر دیگه باید بره خونه و پسر تا دم خونه می رسونتش.

8 غروب: دختر در حال پیاده شدناونو از ماشین اون پسره: راستی ببخشید جزوه تون کامله؟؟امروز انقدر از عشق سخن گفتی مجالی برای تبادل جزوه نموند. و جزوه رو از پسر می گیره.

9 شب: دختر در حال چیدن میز شام در خانه سه تا ظرف چینی گل سرخی جهیزیه مامانش رو میشکونه (از عواقب عاشقی)

10 شب: دختر در حال تفکر به اینکه ماه عسل با اون پسره کجا برن ؟؟

2 شب: دختر داره خواب میبینه رفته ماه عسل.

5 صبح: دختره بیدار میشه و میبینه اون پسره پیامداده که: برای نامزدم کلی از تو تعریف کردم.
خیلی دوست داره امروز با من بیاد دانشگاه ببینتت و امروز دختر باید کمی زودتر به دانشگاه برود. شاید جای مناسب تری تو کلاس نصیبش شد


منبع مطلب: عاشق تنها
amirali بازدید : 29 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

یه پشه مشاهده کردم تو اتاق.رفتم یه دماسنج آوردم نشستم جلوش نشونش دادم

و باهاش منطقی بحث کردم که هنوز سرده هوا.اونم قبول کرد و رفت !

-------------------------------------------------------------------------------------------------

یکی از دوراهی‌های زندگی وقتی‌ است که نمی‌دانید

در شیشه‌ای مقابل‌تان را باید «بکشید» یا «فشار دهید»!

-------------------------------------------------------------------------------------------------

دو ساعت پشت تلفن معطلی که گوشی رو برداره، تا میایی خمیازه بکشی یارو میگه الو!

-------------------------------------------------------------------------------------------------

دیدن یه سوسک توی اتاق خواب درواقع مسئله خاصی نیست
مسئله خاص از اونجا شروع میشه که : سوسکه ناپدید میشه... !!

-------------------------------------------------------------------------------------------------

فقط یه ایرانی میتونه بعد از شنیدن صدای پیغامگیرِ تلفن بگه "عِـه رفت رو پیغامگیرشون" و سریعاً تلفن رو قطع کنه :خخخخخ

-------------------------------------------------------------------------------------------------

چاه مکن بهر کســـــــــــی، خستــــــــه میشی :: ضرب المثـــــــل شــــــــــیرازی

-------------------------------------------------------------------------------------------------

یه مَثَل ایرانی هست که میگه
عمر دست خداست، پراید وسیله است!

-------------------------------------------------------------------------------------------------

بند انداز برقی صورت و بدن ، سنگ پا ، گل سر جادویی ، عطر جادویی گل سنجد ، ساعت LE...D ، لیزر پوینتر ، شارژر اضطراری موبایل ....
[ سایتهای ایرانی ، نتیجه ی جستجوی مقاله ]

-------------------------------------------------------------------------------------------------

دقت کردین لب آدم هیچ وقت تبخال نمیزنه مگه این که ۲۴ ساعت بعدش عروسی یا مهمونی دعوت باشی...!

-------------------------------------------------------------------------------------------------

وقتی کباب با برنج میخوریم ۹۰%حواسمون به اینه که هر دوتاش باهم تموم شه !

-------------------------------------------------------------------------------------------------

amirali بازدید : 34 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
بیچاره دخترا اگه خوشگل باشن می گن عجب جیگریه!
اگه زشت باشن می گن کی اینو می گیره!
اگه تپل باشن می گن چه گوشتیه!
 اگه لاغر باشن می گن چه مردنیه!
اگه مودبانه حرف بزنن می گن چه لفظ قلم حرف می زنه!
اگه رک و راست باشن می گن چه بی حیاست!
اگه یه خورده فکر کنن می گن چقدر ناز می کنه!
 اگه سری جواب بدن می گن منتظر بود!
اگه تند راه برن می گن داره می ره سر قرار!
اگه اروم راه برن می گن اومده بیرون دور بزنه ول بگرده!
اگه با تلفن کارتی حرف بزنن می گن با دوست پسرشه!
 اگه خواستگارو رد کنه می گن یکی رو زیر سر داره!
اگه حرف شوهرو پیش بکشه می گن سر و گوشش می جنبه !
اگه به خودش برسه می گن دلش شوهر می خواد می خواد جلب توجه کنه !
اگه............چکار کنه بمیره خوبه؟

 
منبع مطلب

amirali بازدید : 34 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

گفتگوی دو دختر پای تلفن:

 

سلام عشقم، قربونت برم. چطوری عسل؟ فدات شم… می بینمت خوشگلم… بوس بوس بوس

 

گفتگوی دو پسر پای تلفن:

 

بنال… بوزینه مگه نگفتی ساعت چهار میای؟ د گمشو راه بیفت دیگه کره خر

 ----------------------------------------------------- -----------------------------------------------------

بعد از قطع کردن تلفن :


دخترها:

واه واه واه !!! دختره ایکبیریه بی فرهنگ چه خودشم میگیره اه اه اه انگار از دماغ فیل افتاده حالمو بهم زد



پسرها:


بابا عجب بچه باحالیه این ممد خیلی حال میکنم باهاش خیلی با مرامه!!


amirali بازدید : 29 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

1- باید یه حرف مهمی رو بهت بگم، به شماره ۵ نگاه کن


2- برای دونستن جواب شماره ۱۱ رو نگاه کن

3- لازم نیست ناراحت بشی، شماره ۱۵ رو نگاه کن

4- آروم باش، ناراحت نشو، شماره ۱۳ رو نگاه کن

5- اول شماره ۲ رو نگاه کن

6- اینقد عصبی نباش،شماره ۱۲ رو نگاه کن


7- حالا اشکال نداره 10 رو نگاه کن میفهمی

8- چیزی که من میخوام بگه اینه که…. باید ۱۴ رو ببینی

9- یه کم تحمل داشته باش، شماره ۴ نگاه کن

10- برای بار آخر ، به شماره ۷ نگاه کن

11- امیدورام که خیلی ناراحت نشده باشی، ۶ رو ببین

12- معذرت میخوام،ولی باید ۸ رو نگاه کنی

13- ناراحت نشو دیگه، ۱۰ رو نگاه کن

14- نمیدونم چه جوری بهت بگم، ولی باید ۳ رو نگاه کنی

15- حتما خیلی ناراحت شدی، ولی ناراحت نباش، به شماره ۹ نگاه کن

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

فهمیدی سرکاری؟؟؟؟؟؟؟


amirali بازدید : 36 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

آخر ترسوندن

چند دقیقه طول میکشه تا عکس کاملا لود بشه

صبر کنین تا عکس کاملا لود بشه ارزششو داره




amirali بازدید : 28 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
 

قانون پایستگی واحد: واحد ها نه از بین میروند و نه پاس میشوند بلکه از ترمی به ترم دیگر انتقال میابند!

 

تقلب : یک سری اعمال ننگین که در صورت این کاره بودن شخص امتحان دهنده آخر عاقبت خوش و خرمی دارد: نوع خاصی از هلو برو تو گلو!

 

شب امتحان : شبی که در آن نسکافه و قهوه از والیوم ده هم خواب آورتر می شوند شب رقص و پایکوبی کلمات جزوه و کتاب بر روی سسلسله اعصاب محیطی و مرکزی دانشجو!


 

 

دانشجویان ساکن خوابگاه : جنگجویان کوهستان!

 

دانشجویان پرسر و صدا : گروه لیان شان پو!

 

خانواده دانشجویان : بینوایان!

 

انتخاب درس افتاده : زخم کهنه!

 

اولین امتحان : جدال با سرنوشت!

 

مراقبین امتحان : سایه عقاب!

 

تقلب : عملیات سری!

 

روز دریافت کارنامه : روز واقعه!

 

اعتراض دانشجو : بایکوت!

 

اعتراض برای کیفیت غذا : می خواهم زنده بمانم!

 

دانشجوی اخراجی : مردی که به زانو در آمد!

 

آینده تحصیل کرده : دست فروش!

 

رئیس دانشگاه : مرد نامرئی!

 

استاد راهنما : گمشده!

 

دانشجویی که تغییر رشته داده : بازنده!

 

سرویس دانشگاه : اتوبوسی به سوی مرگ!

 

کتابخانه دانشگاه : خانه عنکبوتان (به استثنای دانشگاههای علوم پزشکی)!

 

اتوماسیون تغذیه : آژانس شیشه ای!

 

التماس برای نمره : اشک کوسه!

 

سوار شدن به اتوبوس : یورش!

 

ترم آخر : بوی خوش زندگی!

 

تسویه حساب : خط پایان!

 

عمر دانشجو : بر باد رفته!

 

مسئول خوابگاه : کارآگاه گجت!

amirali بازدید : 27 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
مردی دیر وقت خسته و عصبانی از سر کار به خانه بازگشت دم در پسر پنج ساله اش را دید که در انتظار او بودبابا یک سوال از شما پرسم؟بله حتما چه سوالی؟بابا شما برای یه ساعت کار چه قدر پول می گرید؟
مرد با عصبانیت پاسخ داد:این به تو ارتباطی نداره چرا چنین سوالی می کنی؟فقط می خواهم بدانم بگویید برای هر ساعت کار چه قدر می گیرید؟

اگر باید بدانی خوب می گویم 10دلارپسر کوچک درحالی که سرش پایین بود اهی کشید سپس به مرد نگاه کرد و گفت:می شود لطفا 5دلار به من قرض بدهیدمرد بیش تر عصبانی شد و گفت:اگر دلیلت برای پرسیدن این سوال فقط این بود که پولی برای خریدن یک اسباب بازی مزخرف از من بگیری سریع به اتاقت برو فکر کن و ببین که چرا این قدر خود خواه هستی؟من هر روز سخت کار می کنم و برای چنین رفتار های کودکانه وقت ندارمپسر کوچک ارام به اتاقش رفت و در را بستمرد نشست و باز هم عصبانی تر شد چطور به خودش اجازه می دهد برای گرفتن پول از من چنین سوالی بپرسد؟

بعد از حدود یک ساعت مرد ارام تر شد وفکر کرد که شاید با پسر کوچکش خیلی تند و خشن رفتار کرده است شاید واقعا او چیزی بوده که او برای خریدش به 5دلار نیاز داشته است به خصوص اینکه خیلی کم پیش می امد پسرک از پدرش درخواست پول کندمرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز کردخواب هستی پسرم؟
نه پدر بیدارمفکر کردم با تو خشن رفتار کرده ام بیا این 5دلاری که خواست بودی...پسر کوچولو فریاد زد:متشکرم بابابعد دستش را زیر بالشش برد و چند اسکناس مچاله شده در اوردمرد وقتی دید پسر خودش هم پول داشته است گفت:با اینکه خودت پول داشتی چرا بازهم پول خواستی؟

پسر پاسخ داد:برای اینکه پولم کافی نبود ولی الان هست حالا من 10دلار دارم می توانم یک ساعت از کار شما را بخرم تا فردا زود تر به خانه بیاییددوست دارم با شما شام بخورم...!
amirali بازدید : 31 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
چند روز به کریسمس مانده بود که به یک مغازه رفتم تا برای نوه ی کوچکم عروسک بخرم. همان جا بود که پسرکی را دیدم که یک عروسک در بغل گرفت و به خانمی که همراهش بود گفت:

 “عمه جان…” اما زن با بی حوصلگی جواب داد: “جیمی، من که گفتم پولمان نمی رسد!”

زن این را گفت و سپس به 
قسمت دیگر فروشگاه رفت. به ارامی از پسرک پرسیدم: “عروسک را برای کی می خواهی بخری؟
” با بغض گفت: “برای 
خواهرم، ولی می خوام بدم به مادرم تا او این کادو را برای خواهرم ببرد.”
 پرسیدم: “مگر خواهرت کجاست؟” پسرک جواب داد خواهرم رفته پیش خدا، پدرم میگه 
مامان هم قراره بزودی بره پیش خدا”

 
ادامه در ادامه داستان
amirali بازدید : 26 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
کلاه فروشی روزی از جنگلی می گذشت. تصمیم گرفت زیر درخت مدتی استراحت کند. لذا کلاه ها را کنار گذاشت و خوابید. وقتی بیدار شد متوجه شد که کلاه ها نیست!
بالای سرش را نگاه کرد. تعدادی میمون را دید که کلاه ها را برداشته اند.

فکر کرد که چگونه کلاه ها را پس بگیرد. در حال فکر کردن سرش را خاراند و دید که میمون ها همین کار را کردند. او کلاه را از سرش برداشت و دید که میمون ها هم از او تقلید کردند.

به فکرش رسید... که کلاه خود را روی زمین پرت کند. لذا این کار را کرد. میمونها هم کلاهها را بطرف زمین پرت کردند و او همه کلاه ها را جمع کرد و روانه شهر شد.

سالهای بعد نوه او هم کلاه فروش شد. پدر بزرگ این داستان را برای نوه اش تعریف کرد و تاکید کرد که اگر چنین وضعی برایش پیش آمد چگونه برخورد کند ...

یک روز که او از همان جنگل گذشت در زیر درختی استراحت کرد و همان قضیه برایش اتفاق افتاد.
او شروع به خاراندن سرش کرد. میمون ها هم همان کار را کردند. او کلاهش را برداشت، میمون ها هم همان کار را کردند. نهایتا کلاهش را بر روی زمین انداخت. ولی میمون ها این کار را نکردند!
یکی از میمون ها از درخت پایین آمد و کلاه را از روی زمین برداشت و در گوشی محکمی به او زد و گفت : فکر می کنی فقط تو پدر بزرگ داری؟!

-----------------------------------------------

تعداد صفحات : 3

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 2
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 18
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 39
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 39
  • بازدید ماه : 39
  • بازدید سال : 41
  • بازدید کلی : 5,960