loading...
پــــاتوق خـــنده
amirali بازدید : 29 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

یه پشه مشاهده کردم تو اتاق.رفتم یه دماسنج آوردم نشستم جلوش نشونش دادم

و باهاش منطقی بحث کردم که هنوز سرده هوا.اونم قبول کرد و رفت !

-------------------------------------------------------------------------------------------------

یکی از دوراهی‌های زندگی وقتی‌ است که نمی‌دانید

در شیشه‌ای مقابل‌تان را باید «بکشید» یا «فشار دهید»!

-------------------------------------------------------------------------------------------------

دو ساعت پشت تلفن معطلی که گوشی رو برداره، تا میایی خمیازه بکشی یارو میگه الو!

-------------------------------------------------------------------------------------------------

دیدن یه سوسک توی اتاق خواب درواقع مسئله خاصی نیست
مسئله خاص از اونجا شروع میشه که : سوسکه ناپدید میشه... !!

-------------------------------------------------------------------------------------------------

فقط یه ایرانی میتونه بعد از شنیدن صدای پیغامگیرِ تلفن بگه "عِـه رفت رو پیغامگیرشون" و سریعاً تلفن رو قطع کنه :خخخخخ

-------------------------------------------------------------------------------------------------

چاه مکن بهر کســـــــــــی، خستــــــــه میشی :: ضرب المثـــــــل شــــــــــیرازی

-------------------------------------------------------------------------------------------------

یه مَثَل ایرانی هست که میگه
عمر دست خداست، پراید وسیله است!

-------------------------------------------------------------------------------------------------

بند انداز برقی صورت و بدن ، سنگ پا ، گل سر جادویی ، عطر جادویی گل سنجد ، ساعت LE...D ، لیزر پوینتر ، شارژر اضطراری موبایل ....
[ سایتهای ایرانی ، نتیجه ی جستجوی مقاله ]

-------------------------------------------------------------------------------------------------

دقت کردین لب آدم هیچ وقت تبخال نمیزنه مگه این که ۲۴ ساعت بعدش عروسی یا مهمونی دعوت باشی...!

-------------------------------------------------------------------------------------------------

وقتی کباب با برنج میخوریم ۹۰%حواسمون به اینه که هر دوتاش باهم تموم شه !

-------------------------------------------------------------------------------------------------

amirali بازدید : 33 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
بیچاره دخترا اگه خوشگل باشن می گن عجب جیگریه!
اگه زشت باشن می گن کی اینو می گیره!
اگه تپل باشن می گن چه گوشتیه!
 اگه لاغر باشن می گن چه مردنیه!
اگه مودبانه حرف بزنن می گن چه لفظ قلم حرف می زنه!
اگه رک و راست باشن می گن چه بی حیاست!
اگه یه خورده فکر کنن می گن چقدر ناز می کنه!
 اگه سری جواب بدن می گن منتظر بود!
اگه تند راه برن می گن داره می ره سر قرار!
اگه اروم راه برن می گن اومده بیرون دور بزنه ول بگرده!
اگه با تلفن کارتی حرف بزنن می گن با دوست پسرشه!
 اگه خواستگارو رد کنه می گن یکی رو زیر سر داره!
اگه حرف شوهرو پیش بکشه می گن سر و گوشش می جنبه !
اگه به خودش برسه می گن دلش شوهر می خواد می خواد جلب توجه کنه !
اگه............چکار کنه بمیره خوبه؟

 
منبع مطلب

amirali بازدید : 33 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

گفتگوی دو دختر پای تلفن:

 

سلام عشقم، قربونت برم. چطوری عسل؟ فدات شم… می بینمت خوشگلم… بوس بوس بوس

 

گفتگوی دو پسر پای تلفن:

 

بنال… بوزینه مگه نگفتی ساعت چهار میای؟ د گمشو راه بیفت دیگه کره خر

 ----------------------------------------------------- -----------------------------------------------------

بعد از قطع کردن تلفن :


دخترها:

واه واه واه !!! دختره ایکبیریه بی فرهنگ چه خودشم میگیره اه اه اه انگار از دماغ فیل افتاده حالمو بهم زد



پسرها:


بابا عجب بچه باحالیه این ممد خیلی حال میکنم باهاش خیلی با مرامه!!


amirali بازدید : 29 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

1- باید یه حرف مهمی رو بهت بگم، به شماره ۵ نگاه کن


2- برای دونستن جواب شماره ۱۱ رو نگاه کن

3- لازم نیست ناراحت بشی، شماره ۱۵ رو نگاه کن

4- آروم باش، ناراحت نشو، شماره ۱۳ رو نگاه کن

5- اول شماره ۲ رو نگاه کن

6- اینقد عصبی نباش،شماره ۱۲ رو نگاه کن


7- حالا اشکال نداره 10 رو نگاه کن میفهمی

8- چیزی که من میخوام بگه اینه که…. باید ۱۴ رو ببینی

9- یه کم تحمل داشته باش، شماره ۴ نگاه کن

10- برای بار آخر ، به شماره ۷ نگاه کن

11- امیدورام که خیلی ناراحت نشده باشی، ۶ رو ببین

12- معذرت میخوام،ولی باید ۸ رو نگاه کنی

13- ناراحت نشو دیگه، ۱۰ رو نگاه کن

14- نمیدونم چه جوری بهت بگم، ولی باید ۳ رو نگاه کنی

15- حتما خیلی ناراحت شدی، ولی ناراحت نباش، به شماره ۹ نگاه کن

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

فهمیدی سرکاری؟؟؟؟؟؟؟


amirali بازدید : 36 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

آخر ترسوندن

چند دقیقه طول میکشه تا عکس کاملا لود بشه

صبر کنین تا عکس کاملا لود بشه ارزششو داره




amirali بازدید : 28 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
 

قانون پایستگی واحد: واحد ها نه از بین میروند و نه پاس میشوند بلکه از ترمی به ترم دیگر انتقال میابند!

 

تقلب : یک سری اعمال ننگین که در صورت این کاره بودن شخص امتحان دهنده آخر عاقبت خوش و خرمی دارد: نوع خاصی از هلو برو تو گلو!

 

شب امتحان : شبی که در آن نسکافه و قهوه از والیوم ده هم خواب آورتر می شوند شب رقص و پایکوبی کلمات جزوه و کتاب بر روی سسلسله اعصاب محیطی و مرکزی دانشجو!


 

 

دانشجویان ساکن خوابگاه : جنگجویان کوهستان!

 

دانشجویان پرسر و صدا : گروه لیان شان پو!

 

خانواده دانشجویان : بینوایان!

 

انتخاب درس افتاده : زخم کهنه!

 

اولین امتحان : جدال با سرنوشت!

 

مراقبین امتحان : سایه عقاب!

 

تقلب : عملیات سری!

 

روز دریافت کارنامه : روز واقعه!

 

اعتراض دانشجو : بایکوت!

 

اعتراض برای کیفیت غذا : می خواهم زنده بمانم!

 

دانشجوی اخراجی : مردی که به زانو در آمد!

 

آینده تحصیل کرده : دست فروش!

 

رئیس دانشگاه : مرد نامرئی!

 

استاد راهنما : گمشده!

 

دانشجویی که تغییر رشته داده : بازنده!

 

سرویس دانشگاه : اتوبوسی به سوی مرگ!

 

کتابخانه دانشگاه : خانه عنکبوتان (به استثنای دانشگاههای علوم پزشکی)!

 

اتوماسیون تغذیه : آژانس شیشه ای!

 

التماس برای نمره : اشک کوسه!

 

سوار شدن به اتوبوس : یورش!

 

ترم آخر : بوی خوش زندگی!

 

تسویه حساب : خط پایان!

 

عمر دانشجو : بر باد رفته!

 

مسئول خوابگاه : کارآگاه گجت!

amirali بازدید : 27 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
مردی دیر وقت خسته و عصبانی از سر کار به خانه بازگشت دم در پسر پنج ساله اش را دید که در انتظار او بودبابا یک سوال از شما پرسم؟بله حتما چه سوالی؟بابا شما برای یه ساعت کار چه قدر پول می گرید؟
مرد با عصبانیت پاسخ داد:این به تو ارتباطی نداره چرا چنین سوالی می کنی؟فقط می خواهم بدانم بگویید برای هر ساعت کار چه قدر می گیرید؟

اگر باید بدانی خوب می گویم 10دلارپسر کوچک درحالی که سرش پایین بود اهی کشید سپس به مرد نگاه کرد و گفت:می شود لطفا 5دلار به من قرض بدهیدمرد بیش تر عصبانی شد و گفت:اگر دلیلت برای پرسیدن این سوال فقط این بود که پولی برای خریدن یک اسباب بازی مزخرف از من بگیری سریع به اتاقت برو فکر کن و ببین که چرا این قدر خود خواه هستی؟من هر روز سخت کار می کنم و برای چنین رفتار های کودکانه وقت ندارمپسر کوچک ارام به اتاقش رفت و در را بستمرد نشست و باز هم عصبانی تر شد چطور به خودش اجازه می دهد برای گرفتن پول از من چنین سوالی بپرسد؟

بعد از حدود یک ساعت مرد ارام تر شد وفکر کرد که شاید با پسر کوچکش خیلی تند و خشن رفتار کرده است شاید واقعا او چیزی بوده که او برای خریدش به 5دلار نیاز داشته است به خصوص اینکه خیلی کم پیش می امد پسرک از پدرش درخواست پول کندمرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز کردخواب هستی پسرم؟
نه پدر بیدارمفکر کردم با تو خشن رفتار کرده ام بیا این 5دلاری که خواست بودی...پسر کوچولو فریاد زد:متشکرم بابابعد دستش را زیر بالشش برد و چند اسکناس مچاله شده در اوردمرد وقتی دید پسر خودش هم پول داشته است گفت:با اینکه خودت پول داشتی چرا بازهم پول خواستی؟

پسر پاسخ داد:برای اینکه پولم کافی نبود ولی الان هست حالا من 10دلار دارم می توانم یک ساعت از کار شما را بخرم تا فردا زود تر به خانه بیاییددوست دارم با شما شام بخورم...!
amirali بازدید : 31 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
چند روز به کریسمس مانده بود که به یک مغازه رفتم تا برای نوه ی کوچکم عروسک بخرم. همان جا بود که پسرکی را دیدم که یک عروسک در بغل گرفت و به خانمی که همراهش بود گفت:

 “عمه جان…” اما زن با بی حوصلگی جواب داد: “جیمی، من که گفتم پولمان نمی رسد!”

زن این را گفت و سپس به 
قسمت دیگر فروشگاه رفت. به ارامی از پسرک پرسیدم: “عروسک را برای کی می خواهی بخری؟
” با بغض گفت: “برای 
خواهرم، ولی می خوام بدم به مادرم تا او این کادو را برای خواهرم ببرد.”
 پرسیدم: “مگر خواهرت کجاست؟” پسرک جواب داد خواهرم رفته پیش خدا، پدرم میگه 
مامان هم قراره بزودی بره پیش خدا”

 
ادامه در ادامه داستان
amirali بازدید : 26 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
کلاه فروشی روزی از جنگلی می گذشت. تصمیم گرفت زیر درخت مدتی استراحت کند. لذا کلاه ها را کنار گذاشت و خوابید. وقتی بیدار شد متوجه شد که کلاه ها نیست!
بالای سرش را نگاه کرد. تعدادی میمون را دید که کلاه ها را برداشته اند.

فکر کرد که چگونه کلاه ها را پس بگیرد. در حال فکر کردن سرش را خاراند و دید که میمون ها همین کار را کردند. او کلاه را از سرش برداشت و دید که میمون ها هم از او تقلید کردند.

به فکرش رسید... که کلاه خود را روی زمین پرت کند. لذا این کار را کرد. میمونها هم کلاهها را بطرف زمین پرت کردند و او همه کلاه ها را جمع کرد و روانه شهر شد.

سالهای بعد نوه او هم کلاه فروش شد. پدر بزرگ این داستان را برای نوه اش تعریف کرد و تاکید کرد که اگر چنین وضعی برایش پیش آمد چگونه برخورد کند ...

یک روز که او از همان جنگل گذشت در زیر درختی استراحت کرد و همان قضیه برایش اتفاق افتاد.
او شروع به خاراندن سرش کرد. میمون ها هم همان کار را کردند. او کلاهش را برداشت، میمون ها هم همان کار را کردند. نهایتا کلاهش را بر روی زمین انداخت. ولی میمون ها این کار را نکردند!
یکی از میمون ها از درخت پایین آمد و کلاه را از روی زمین برداشت و در گوشی محکمی به او زد و گفت : فکر می کنی فقط تو پدر بزرگ داری؟!

-----------------------------------------------

تعداد صفحات : 12

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 2
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 5
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 4
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 4
  • بازدید ماه : 4
  • بازدید سال : 6
  • بازدید کلی : 5,925